ایستگاه دل

ایستگاه دل

میخوام برم دنیا وفا نداره ...

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 83
بازدید کل : 15381
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1




و خداوند..........

و خداوند آدم را آفرید


و خواست عشق بیافریند که تو را آفرید ...





بخشی از زیباییش را به تو هدیه کرد و تو آنچنان زیبا شدی


که خداوند بارها خودش را برای آفرینشت ستود ،




پیکرت را ظریفتر از آدم تراشید


اما وجودت را بیش از او سرشار صبر کرد


که خوب می دانست


تاریخ ، بی رحمانه ترین ترکه های ظلمش را


بر پیکر ظریف و زنانه تو فرود خواهد آورد ،





و دستانت را غرق در لطافت کرد


چرا که تو می بایست اول بار حس لطیف و خلسه آور نوازش را


به آدم و بعد به فرزندان آدم هدیه می کردی ،





و تو را آفرید که مجرای اشک را هم آفرید


که خوب می دانست این تویی که در زمین مامور اجرای آرامش می شوی


و این تویی که هر جا درد ببینی


بی درنگ بر می داری و در گوشه ای از درونت جای می دهی


و این تویی که همیشه بی صدا درد می کشی


بی صدا غصه می خوری


و اشک را به تو بخشید


تا شاید هجوم انبوه سیاهی غصه های تو را در خود بشوید ،





و خداوند طرح لبخند را اول بار روی صورت تو نقش زد


و تو چقدر با آن لبخند ، شیرین و آسمانی شدی


و فرشته ها با چه حسرتی تو را نگاه می کردند


و حالا تو ماندی و آن لبخند


که همیشه روی دل نگرانیها ، خستگیها و انتظارت می نشانی ،





و خداوند قدرت زایش را به تو بخشد


و تو با چه شادی مادرانه ای


بر پیشانی درد بوسه می زدی


تا کودکی به دنیا آید


و تو نه با شیره جانت که با تمام جانت بزرگش کنی


و اول بار تو به او عشق بیاموزی


و شهامت را


و صبر را


و زندگی را ...




آری ...


ایثار ، اول بار سایه اش را روی بستر تو انداخت


و گذشت از درون تو گذر کرد


و مهربانی در نگاه تو مهیا شد


وعشق چون عشقه ای دور پیکر تو پیچید ،




و تو زن شدی ...


مظهر لطافت


اسطوره صبر


شاید هم خزانه دار درد ...




اینجا دگر همه عادت کرده اند


زیباییت را بردارند


و دردهایشان را کنار تو جای بگذارند


خنده ها را از تو بگیرند


و به جایش فریادشان را در گوش تو نجوا کنند


اینها شیرینترینها را از تو می خواهند


و تلخ ترینها را به تو باز پس می دهند


و دگر هیچ کس یادش نیست


که خدا چقدر تو را دوست می داشت


و روز آفرینشت چه اعجازها که نکرد ...




اینجا همه خیال می کنند


تو تنها برای زندگی بخشیدن آمدی


و حالا کی قرار است


کمی خودت هم زندگی کنی


دگر وقت فکر کردن به این یکی را پیدا نمی کنند !


اما تو باز صبر می کنی


آشکارا می خندی


پنهانی غصه می خوری


و باز عشق می ورزی ...




بیش از همه تنها ماندی


اما هیچ کس را تنها نمی گذاری ،


مهربانیت را سپاس ...


دنیا تمام زیباییش را وام دار توست


نمی دانم این را به تو گفته است یا نه ؟؟ 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: صنم تاريخ: جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ


نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to heartstop.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com